در تداول، ربح دادن. سود و ربح پولی را که از رباخواره به وام گرفته شده است پرداخت کردن. سود دادن. تنزیل پرداختن، پولی را به مرابحه دادن. نزول خوردن. - به نزول دادن پولی، به وام دادن و نزولش را گرفتن. پول به مرابحه دادن
در تداول، ربح دادن. سود و ربح پولی را که از رباخواره به وام گرفته شده است پرداخت کردن. سود دادن. تنزیل پرداختن، پولی را به مرابحه دادن. نزول خوردن. - به نزول دادن پولی، به وام دادن و نزولش را گرفتن. پول به مرابحه دادن
نزول نمودن. فرودآمدن. منزل کردن. توقف کردن. ساکن شدن. وارد شدن. ورود کردن: بر کران آب برابر شاه مالک نزول کرد. (تاریخ بیهقی ص 698). ناگاه غمت بر دل ما کرد نزول جان پیش غمت بهر نثار آوردیم. ناصرخسرو. هر دشت بی گیا که تو در وی کنی نزول با جویهای آب روان مرغزار باد. مسعودسعد. شب... زاهد به خانه وی نزول کرد. (کلیله و دمنه). مجرد آی در این راه تا ز حق شنوی الی ّ عبدی اینجا نزول کن اینجا. خاقانی. ناگاه خبر رسید که امیر سیف الدوله به پل زاغول نزول کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 168). - بر کسی نزول کردن، بر او وارد شدن. مهمان او شدن: بر جبهۀ تو آیت رحمت نوشته اند ای بخت آن کسی که تو بر وی کنی نزول. امیرحسن دهلوی (از آنندراج). ، فرودآمدن. به زیر آمدن. (ناظم الاطباء). هبوط کردن. فرودافتادن. پائین آمدن: از بدی های زن مشو ایمن گرچه از آسمان نزول کند. ؟ ، سقوط کردن. تدنی. پست شدن، حلول کردن. نفوذ کردن. مستولی شدن: هیبتی زآن خفته آمد بر رسول حالتی خوش کرد بر جانش نزول. مولوی. ، در تداول، پول از نزول خواربه وام گرفتن. قرض نزولی گرفتن. قرض کردن و نزول دادن. رجوع به نزول گرفتن شود
نزول نمودن. فرودآمدن. منزل کردن. توقف کردن. ساکن شدن. وارد شدن. ورود کردن: بر کران آب برابر شاه مالک نزول کرد. (تاریخ بیهقی ص 698). ناگاه غمت بر دل ما کرد نزول جان پیش غمت بهر نثار آوردیم. ناصرخسرو. هر دشت بی گیا که تو در وی کنی نزول با جویهای آب روان مرغزار باد. مسعودسعد. شب... زاهد به خانه وی نزول کرد. (کلیله و دمنه). مجرد آی در این راه تا ز حق شنوی اِلی َّ عبدی اینجا نزول کن اینجا. خاقانی. ناگاه خبر رسید که امیر سیف الدوله به پل زاغول نزول کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 168). - بر کسی نزول کردن، بر او وارد شدن. مهمان او شدن: بر جبهۀ تو آیت رحمت نوشته اند ای بخت آن کسی که تو بر وی کنی نزول. امیرحسن دهلوی (از آنندراج). ، فرودآمدن. به زیر آمدن. (ناظم الاطباء). هبوط کردن. فرودافتادن. پائین آمدن: از بدی های زن مشو ایمن گرچه از آسمان نزول کند. ؟ ، سقوط کردن. تدنی. پست شدن، حلول کردن. نفوذ کردن. مستولی شدن: هیبتی زآن خفته آمد بر رسول حالتی خوش کرد بر جانش نزول. مولوی. ، در تداول، پول از نزول خواربه وام گرفتن. قرض نزولی گرفتن. قرض کردن و نزول دادن. رجوع به نزول گرفتن شود
زبان دادن پشت دادن وعده دادن پیمان کردن: برادرم به من قول داده این کار را انجام دهد، قرار دادن مقرر کردن: پس قول بر آن دادند (قریش با عبدالمطلب) که نزدیک آن زن (کاهنه) روند
زبان دادن پشت دادن وعده دادن پیمان کردن: برادرم به من قول داده این کار را انجام دهد، قرار دادن مقرر کردن: پس قول بر آن دادند (قریش با عبدالمطلب) که نزدیک آن زن (کاهنه) روند